English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1542 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
crypianalysis U پنهان کاری
disguised underemployment U کم کاری پنهان
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
undertake U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
have U باعث انجام کاری شدن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
capability U قادر به انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
having U باعث انجام کاری شدن
load U کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
gloss over <idiom> U پنهان کردن ،خوب جلوه دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
cache memory U فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
caches U فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
cache U فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com